متهم بی گناه
این شعر از دختری است که متهم به کاری شد که انجام نداده است:
سوختم درون آتشی که سزایم نبود
بی خطا نیستم ولیکن این خطایم نبود
بر دار زدند پیکر بیچاره ام
روزگاریست که در این شهر دختری آوره ام
دختری آواره ام در این خانه ی متروکه
دختری از جنس شبنم...دختری با حس باران
دختری هستم که بغضم میشکاند آسمان را
دختری محکوم به تا ابد خواندن از باران
دختری هستم که بغضم ته قلبم خشکیده است
میسرویم زیر باران:این نشد رسم آآآآی آدمان
دستبندم را زدند و گوشه ی زندان جایم شد
به کدام حق...به کدام جرم...آی خدا این سزایم شد؟؟؟؟
دستهایم را ببین پیر شدند
صورتم شکسته شده است پشت این قفس
میدوم...من میدوم از این جا دگر
تا خدایم...تا بهشت و تا نفس
میدوم من خسته ام از دفاع
از گناهی که نکردم به خدا
ای قاضی سین جینم نکن
حکم کن محض رضای خدا
یا ببخش و از خطایم درگذر
یا بباران بر سرم اشک فنا
ای قاضی سینجنم نکن
حکم کن محض رضای خدا
این همه دفاع آخرش که چه؟؟؟
آخرش هم متهمم بی گناه
یا قصاصم کن...یا دهم دیه
آی قاضی نظر تو چیه؟؟؟؟