سفارش تبلیغ
صبا ویژن

لیلایم و نیست باکم...

مطال این وبلاگ به جز تصاویر نوشته های خودم هستند...لذا انتشار و کپی برداری از آن فقط با ذکر منبع جایز است
صفحه خانگی پارسی یار درباره

من یک دخترم...

    نظر

دختر یعنی سکوت

یعنی شجاعت

یعنی محکم قدم برداشتن

یعنی نجابت

یعنی رحم و مروت

دختران ضعیفه نیستند

ولی...

زیادی دلشان میسوزد

زیادی میبخشند

زیادی...

دختران  سرشان را بالا میگیرند و نگاهشان را به زمین میدوزند

من یک دخترم

و تمام دخترانگی هایم را زیر پرده ی نجابت نگاه میدارم

حالا تو بگو

من ضعیفه ام

یا تو زیادی قساوت قلب داری؟؟؟؟


خدایا کفر نمیگویم

    نظر

نمیخواهم بگویم تیره بختم...

نمیخواهم کفر بگویم

ولی خدایا پشتم را دارد میشکند

بار سنگین دنیایت...

نمیخواهم گریه کنم

ولی درونم آمیخته با بغض های نشکسته ام است

خدایا تاکی صبر کنم؟؟؟؟

زندگی ات عذابم میدهد

سکوت تو یعنی صبر

ولی

سکوت من پر از فریادهایی است که زمان ثابتشان خواهد کرد

خدایا

کمکککک


سوختم...

    نظر

بسم است خدایا

بریده ام

آتشی افتاده در جانم که سوزاند وجودم را

باور کن که دیگر به جهنمت هیچ نیازی نیست

من تقاص بدی هایم را دادم

اما گمان نکنم تا این حد بد بوده باشم

خدایا

سوختم

صدایم را داری؟؟؟؟

"به جهنمت دیگر نیازی نیست"

آدمهایت آتشم زدند

بسم نیست؟؟؟


تقدیرما

    نظر

دلم برای روزهای خوبمان تنگ شد

عزیزم

فرق این روزهایم با آن روزها در این است که:

آن روزها میخواستمت و فکر میکردم بالاخر داشتنت تحقق پیدا میکند

اما

این روزها میخواهمت ولی میدانم هرگز ندارمت

دلم برای روزهایی که منتظر وصال هم بودیم تنگ شد

تنگ تنگ

ولی تقدیرمان را پذیرفتم

پس تو هم قوی باش و تقدیرمان را بپذیر

قوی باش و قبول کن:گاهی حتی نیمه های گمشده هم همدیگر را بدست نمی آورند

برو

و قسم بخور سرت را بالا بگیری و شکسته نشوی

خاطراتمان را بسوزان

حتی اگر میدانی پاره کردن نشانه هایم آرامت میکند

همه شان را پاره کن

دوس...دوست...ت

نه

دلم باید بفهمد که ما سهم هم نیستیم

پس برو سهم خودت را دریاب


سلام مادرم

    نظر

سلام مادرم

این روزها محزونم

محزون محزون

حرفهایم بوی باران دارند

نمیتوانم بپذیرم امید زیادت را

هرچند هنوزهم امیدوارم ولی

گاه با خود فکر میکنم:نکند پشتم را بشکاند امیدهای بسیارم

شب گریه هایم...هق هق هایم...شعرهایم

همه بوی غم گرفته اند

میگویی پایان شب سیاه سفید است ولی مگر فراموش کرده ای؟؟؟

همه ی این چندین سال زندگی ام شب بوده

این کدام سفیدی است...کدام صبح است...کدام طلوع است...که باید برایش تا این حد رنج ببرم؟؟؟

دنیای من شب داشت ولی صبح نه

تو چه میدانی؟؟جایی که همیشه تاریک باشد کسی برای نور انتظار نمیکشد

پس یقین داشته باش

من برای سخت تر از این ها نیز آماده ام

برای من طلوع و خورشید و روشنایی مفهومی ندارد

برای من همه چیز یعنی سیاه

میان من و آرزوهایم یک عالمه خط تیره است

میفهمی مادرم؟؟؟

برای من زندگ برابر است با شب

شبهایی که به گمانم پایانی ندارند